رسم سخن شد خراب، ای ملک ملک شعر


نوح صفت زن بر آب، کاین فلکی فلک شعر

بحرش و بحران فزاست، طوفانش ناخداست
عالم و هر چه در اوست، در روش جوهری
زیر و زبر مغز و پوست، در طلب برتری اشت
وز پی کسب کمال، جمله به جنگ و جدال
اصل سخن نیز هم، پیرو این قاعده است
هر که جز این زد رقم، حرفش بی فایده است
به که نگوید سخن، به که ببندد دهن
منکر این ادعا، در خور توبیخ ماست
شاهد این مدعا، صفحۀ تاریخ ماست
...
سر بقا ای بهار، نیست به جز نو شدن
حاصل کهنه شعار، چیست به جز هو شدن
چون به سخن سروری، برتو سزد رهبری
پیش قدم شو که من، هم قدمی ثابتم
گر تو کنی انجمن، من به سخن ساکتم
ور تو گریزی ز رزم، من نکنم فسخ عزم
نا تمام